حالم خبلی بده.. ته ته ناامیدی ام... اخر اخر دنیام... اون درد مرموز هم باز این روزا شذید شده. دیشب خواب میدیدم ..

ولش کن اتقدر واسم تلخ و ترسناکه که حتی نمیتونم به زبون بیارم و اسمشو بگم و راجبش حرف بزنم. بزار اگر هم واقعبت داره کم کم اتفاق بیفته و تموم شه بره .

البته چرا که نه ؟! وقتی شوهرم منو نمیخواذ وقتی هیجی ندارم.. نه شوهر نه زندکی نه بچه ،، نه حتی یک سرپناه . چرا زنده بمونم! این خودش یه نعمته. یه راه نجات.. واسه کسی که خیلی ساله به پایان رسیده. به اخر خط

خدا باعث و بانیشو نیست و نابود کنه... خدا مسببش رو به نیستی و نابودی برسوته.. امیدواذم تاوان تمام بلاهایی که این چندساله سرم اورد چه مستقیم چه غیرمستقیم هرچی سرم اورد ، واسه تک تک شون تاوان بده و مجازات شه

اون یه انسان رو نابوذ کرد. یه انسان خوشبخت رو که همه جیز داشت و از عرش به فرش رسوند.. جنایت کرد ، جنایتی که در طول تاریخ مثلش اتفاق نبفتاده